کد مطلب:225233 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

بیان پاره ای توقیعات و کلمات مأمون و پاره ای حکایات با مغنیان و دیگران
در جلد دوم عقد الفرید مسطور است كه مأمون در جواب ابن هشام كه در امری تظلم كرده بود نوشت «من علامة الشریف ان یظلم من فوقه و یظلم من دونه فای الرجلین أنت» شخص شریف بلند مقام و رفیع الحسب را علامت این است كه بر آن كسان كه برتر از وی هستند ستم راند و از آن كسان كه فرودتر از وی هستند ستم بیند بنگر تا تو كدام یك از این دو مرد هستی مقصود این است كه مردمان آزاده و آقازاده كه دارای رفعت رتبت و عظمت عظم و صولت صلابت و سودد سیادت هستند به واسطه آن غیرت نفس و بلندی طبع همیشه بر آن شیمت هستند كه بر كسانی كه در همه چیز برتر از ایشان هستند تفوق و غلبه و احاطه یابند و بزرگتر از ایشان از ایشان تظلم كند تا موجب عظمت اعتبار و اقتدار ایشان دلالت كند و به سبب غلبه بر آن كس بر وی برتری دارد مفاخرت و مباهات و سرافرازی جویند اما اگر طرف برابر ایشان پست تر از خودشان باشد و از وی ستم بینند محض اینكه كسر خود می شمارند آن ستم را بر خود می خرند و تنگ برابری با او را یا تظلم از دست او را نمی خرند پس مظلوم باید بنگرد اگر ستم از پست تر



[ صفحه 43]



خود یافته به سكوت بگذراند چه اظهار یا تلافی آن و شهرت آن بدتر از مجازات اوست و اگر از كسی كه از وی برتر است یافته آن وقت از دو حال بیرون نیست اگر می داند تلافی را می تواند تدارك نماید فخری از این برتر نیست و اگر بداند نمی تواند سكوت كردن و منتهز وقت بودن نیز ننگی ندارد چه ستم را از كسی دیده است كه از وی برتر و قادرتر است و در مقام تلافی برآمدن مشت باسندان آشنا كردن است و خلاف عقل و تصویب عقلا است شق سوم این است كه از تلافی عاجز نیست اما عزت نفس و طبع عالی و قدس او مانع و حلم و بردباری و امید ثواب از حضرت باری جل شأنه دفاع را دافع است و این صفتی محمود و دارای عاقبتی مسعود و اجر و مزد یوم الموعود است.

و نیز مأمون در جواب هشام نوشت «لا ادنیك و لك ببابی خصم» چندان كه با تو مخاصمتی و از تو شكایتی در كار است خود را به درگاه تو نزدیك نمی گردانم.

و نیز وقتی از ستمی تظلمی به خدمت مأمون نمودند مأمون بدو نوشت «لیس من المروة ان تكون آنیتك من ذهب و فضة و غریمك خاو و جارك طاو» از مروت بعید است كه اوانی و ظروف تو از كثرت مال و بضاعت تو نقره و طلا باشند اما غریم و طلب كار تو با كیسه تهی و شكم گرسنه و روز سیاه بگذراند و نیز در حق شخصی كه از عمرو بن مسعده تظلم نموده بود: «یا عمرو عمر نعمتك بالعدل فان الجور یهدمها» ای عمرو بنیان دولت و نعمت خود را به مصالح عدل بنیاد داد آباد بدار چه كلنگ جور و نوازل ستم ویرانش می سازد و درباره تظلمی كه از ابوعباد به مأمون شده بود بدو نوشت «یا ثابت لیس بین الحق و الباطل قرایة» در میان حق و باطل قرابت و خویشاوندی و نزدیكی نیست كنایت از اینكه اگر به صفت باطل و ظلم بگذرانی با من تقرب نخواهی داشت.

و در باب تظلمی كه از ابوعیسی برادرش به خدمتش عرض كرده بودند بدو نوشت «فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون» خدای می فرماید



[ صفحه 44]



چون آفریدگان در روز محشر محشور شوند از نسب كسی پرسیده نشود و سخن از نسب نرود و هر كس به سزای خود نیك یا بد می رسد كنایت از اینكه در مقام داد خواهی ملاحظه اخوت تو را نمی كنم و آنچه بر طبق حق و حق اجرای حق است محقق می نمایم و نیز وقتی شكایتی از حمید طوسی بدرگاه مأمون تقدیم كردند بدو نوشت «یا ابا غنم لا تغتر بموضعك من امامك فانك احسن عبیده فی الحق سیان» شاید مأمون برای تخفیف حمید او به این كنیت خوانده است بالجمله می گوید ای بوغنم بواسطه آن موضع رفیع و مقام ارجمندی كه در پیشگاه ما داری مغرور و شیفته مشو چه در زمان حق و رفع دادخواهی تو و رذل ترین غلامان و بندگان ما در حضور یكسان شمرده می شوی و هم به طاهر بن حسین والی و صاحب مملكت خراسان نوشت «احمد اباالطیب اذا احلك خلیفة محل نفسه من نفسه فما لك موضع تسموا الیه نفسك الا و انت فوقه عنده» ای ابوالطیب سپاس خداوند را بگذار كه خلیفه روزگار تو را در محلی جای داد كه خودش در آنجا بود یعنی خراسان را كه محل مأمون بود به حكومت تو گذاشت لاجرم هر كجا را كه نفس تو به آنجا مایل باشد در خدمت خلیفه دارای فوق آن باشی و در امان نامه بشر بن داود نوشت «هذا امان عاقدت الله فی مناجاتی ایاه» این امان نامه ای است كه در حالتی كه با خدای مناجاة داشته ام و ثالثی نبوده است بربسته ام و در كتابی كه برای ابراهیم ابن جعفر نوشتند نوشت گاهی كه امر نمود فدك را رد نماید «قد ارضیت خلیفة الله فی فدك كما ارضی الله خلیفته فیها» همانا خوشنود ساختی خلیفه خدای را در امر فدك چنانكه خلیفه خدای تعالی خدای را در امر فدك خشنود گردانید و هم درباره كسی كه از محمد بن فضل طوسی تظلم بدو كرده بود و نوشت «قد احتملنا بذاءك و شكاسته خلقك فانا ظلمك للرعیة فانا لا نحتمله» نكوهیدگی و زشت خوئی تو را حمل نمودیم لكن ستمكاری تو را با رعیت نمی پذیریم و نیز به پاره ای عمال خود نوشت «طالع كل ناحیة من نواحیك و قاصیة من اقاصیك بما فیه» در تمام اراضی و نواحی كه در تحت حكومت داری به آنچه صلاح آن در آن است نگران و مطلع



[ صفحه 45]



باشی. وقتی ابراهیم بن مهدی در ضمن شرحی كه به حضور مأمون در قلم آورده بود نوشت «ان غفرت فبفضلك و ان اخذت فبحقك» در همان مكتوب او مأمون رقم كرد «القدرة تذهب الحفیظة و الندم جزء من التوبة و بینهما عفوالله» و از این پیش به این كلمات تقریبا اشارت رفت و در جواب عرضه داشتی كه یكی از مأمون در طلب كسوة و جامه به مأمون كرده بود نوشت «لواردت السكوة للزمت الخدمة ولكنك اثرت الرقاد فحظك الرؤیا» اگر خواستار جامه و پوشش بودی از ملازمت خدمت غفلت نمی كردی لكن تن آسائی و خواب و راحت را اختیار كردی لاجرم جامه و بهره خود را در خواب خویش خواهی دید و در روز عاشورا كه مالی بسیار بدرگاه مأمون آورده بودند رقم نمود در حق پاره ای اصحابش بدین گونه بدهند نوشت در حق فلان پانصد هزار درهم بدهند به سبب طول همت او و سیصد هزار درهم بثمامة بن اشرس دهند «لترك مالا یعینه» زیرا كه در آنچه فایدتی در آن مترتب نیست متوجه نیست و ابومحمد یزیدی را پانصد هزار درهم بدهند بواسطه كبر سن او و معلی را پانصد هزار بدهند لصحیح سنه و اسحاق بن ابراهیم را پانصد هزار بدهند لصدق لهجته و عباس را پانصد هزار درهم بدهند لفصاحة منطقه و احمد بن خالد را هزار بار هزار درهم بدهند لمخالفة شهوته و ابراهیم بن بویه را هزار بار هزار درهم بدهند لسرعة دمعته و مریسی را سیصد هزار درهم بدهند لاسباغ وضوئه و عبدالله بشر را سیصد هزار درهم بدهند لحسن وجهه. در كتاب اسرار البلاغه مسطور است كه مأمون می گفت «الاخوان ثلاث طبقات طبقة كالغذاء یحتاج الیه كل یوم و طبقة كالدواء یحتاج الیه فی بعض الاوقاف و طبقة كالداء لا یحتاج الیه ابدا» به این كلمات از این پیش تقریبا با ترجمه آن اشارت شد اعادت لازم نیست.

و از كلمات مأمون است «یا نطف الخمار و ترابع الطنبور و اشباه الخولة» ممكن است حمار با حاء مهمله باشد یعنی ای تخم شرابخواران یا تخم خر اما شق دوم اصح است زیرا كه تخم شرابخوارها عموم داشته است و تخم و كره خر گفتن برای شتر و اسب افحش است اما از برای طنبورچیان و منازل ایشان و مداخلت



[ صفحه 46]



باد مجامعت ایشان با معنی اول مناسب تر و همانندی با غلامان و كنیزان مؤید آن است در زهرالاداب مسطور است كه مردی از بزرگان ابناء دهاقین كه از مردم شام با ارقام و وسایلی كه از جانب مأمون بدو رسیده بود كه تولیت بلد او با او باشد و آن حدود را بدان مضموم دارد به خدمت مأمون بیامد و خروج مأمون و انتظار آن بر آن مرد به طول انجامید لاجرم به خدمت عمرو بن مسعده برفت و از وی خواستار شد كه رقعه ی او را از طرف خودش به مأمون رساند عمرو گفت آنچه خواهی برنگار تا با امیرالمؤمنین برسانم گفت پس این امر را از جانب من متولی باش تا دارای دو نعمت باشی «فكتب عمروان رأی امیرالمؤمنین ان یفك اسرعدته من رقبة المطل بقضاء حاجة عبده و الاذن له بالانصراف الی بلده فعل موفقا» چون مأمون این رقعه را بخواند عمرو را احضار كرده و از حسن آن الفاظ و ایجاز مراد در آن تعجب همی كرد عمرو عرض كرد نتیجه آن ای امیرالمؤمنین چیست گفت نتیجه این است كه در همین وقت به آنچه خواسته رقم كرد «لئلا یتأخر فضل است استحساننا كلامه و بجائزة تفی دناءة المطل» تا تمجید و تحسینی كه در كلام بر او نموده ایم فضل و فضیلش واپس نیفتد و هم باید جایزه بدو داد تا تلافی پستی و دنائت به طول انجامیدن انتظار او را بنماید.

در عقد الفرید مسطور است كه مأمون را جماعتی از مغنیان بودند و در میان ایشان نوازنده ای بود كه سوسن نام داشت و نشان حسن جمال در دیدارش پدیدار بود و در آن اثنا كه در حضور مأمون به سرود مشغول بود بنا گاه یكی از جواری مأمون چون آفتاب تابنده نماینده شد و نظرش به سوسن كه حكایت از سرو روان و سوسن و نسترن توان داشت بنمود و یكباره دل به جمالش پیوند و خاطر بخیالش مستمند ساخت از این روی هر وقت سوسن حاضر شدی آن پری چهره پری رخسار تارهای عود خود را راست و درست كردی و این شعر را به نام او تغنی نمودی:



ما مررنا بالسوسن الفرض الا

كان دمعی لقلتی ندیما



حبذا انت و المسمی به انت

و ان كنت منه ازكی نسیما





[ صفحه 47]





تو گلرخسار از هر سوسن و گل

بهی و به از آن و به ز سنبل



و چون سوسن می رفت و از مجلس غایب می شد از این صوت دهان برمی بست و به صوتی دیگر می پرداخت و چندان مواظب این كار و تكرار آن بود كه مأمون متفطن شد و آن جاریه را احضار كرده و شمشیر و نطع بخواست و با كنیزك گفت از حقیقت كار خود با من خبر گوی گفت ای امیرالمؤمنین اگر به صداقت سخن كنم مرا سودمند خواهد بود مأمون گفت انشاء الله تعالی جاریه گفت ای امیرالمؤمنین از پشت پرده نگران شدم و سوسن را بدیدم و به هوای او دل باختم و مهرش در دل سپردم مأمون از عقوبت او دست بازداشت و سوسن مغنی را بخواست و جاریه را بدو بخشید و گفت دیگر به ما نزدیك نشوید.

هم در سوم عقد الفرید مسطور است كه ابراهیم بن مهدی كه او را ابن شكله می گفتند از جمله دهاة و عقلای نامدار روزگار و به ایام ناس و احوال رجال علم و شاعری مفلق و تیز زبان بود و در سرود آواز صنعتها می نمود و روش اوستادی را نمایش می داد چون چنان كه سبقت نگارش گرفت با مأمون مخالفت نمود و مردمان را به دعوت خود و بیعت خود بخواند و آخر الامر مأمون بر وی چیره شد و از گناه او درگذشت و این داستان مشروحا مسطور گردید ابراهیم این شعر را در هنگامی كه مأمون بر وی مظفر گردید بگفت:



ذهبت من الدنیا كما ذهبت منی

هوی الدهر بی عنها و اهوی بها عنی



فان ابك نفسی ابك نفسا عزیزة

و ان احتسبها احتسبها علی صنی



و چون ابواب خشنودی و رضامندی مأمون بر وی مفتوح شد این دو بیت را در حضور مأمون تغنی نمود مأمون گفت سوگند با خدای ای امیرالمؤمنین نیكو گفتی ابراهیم را از این گونه خطایی كه مأمون بدو نمود و او را امیرالمؤمنین خواند خوف و ترسی عظیم فروگرفت و برخاست و با مأمون گفت امیرالمؤمنین قسم به خدا مرا بكشتن دادی سوگند با خدای به جای نمی نشینم تا گاهی كه مرا به نام من بخوانی مأمون گفت بنشین ای ابراهیم و از آن پس ابراهیم از تمامت مردمان در خدمت مأمون برگزیده تر گردید و برای مأمون مسامرت و منادمت می نمود و یكی روز برای مأمون حكایت



[ صفحه 48]



نمود و گفت ای امیرالمؤمنین یكی روز در آن اثنا كه در طریق مكه در خدمت پدرت بودیم از رفقا و همگنان تخلف نمودم و به تنهایی روان شده و تشنه گردیدم و در طلب رفقا می رفتم و به كنار چاهی آمدم و غلامی حبشی را در خواب نگران شدم گفتم ای كه بخواب اندری برخیز و شربتی آب به من بده گفت اگر تشنه هستی از مركب فرود شو برای خود آب بكش در این حال این شعر به خاطر در رسید و به آن تغنی نمودم:



كفنانی ان مت فی درع اروی

و اسقیانی من بئر عروة ماء



چون آن حبشی این را بشنید با نهایت سرور و نشاط برخاست و گفت سوگند با خدای این چاه عروه و این قبر اوست ای امیرالمؤمنین سخت در عجب شدم كه این شعر مناسب در چنین موضع بخاطرم درآمد و آن حبشی گفت بدان شرط آب به تو می دهم كه از بهر من تغنی كنی گفتم آری و من یكسره از بهرش تغنی همی كردم و او ریسمان به چاه در برد آب بركشید تا مرا و مركبم را سیراب نمود آنگاه گفت من با تو می آیم و تو را به لشكرگاه می رسانم بدان پیمان كه مرا از سرود محروم نسازی گفتم چنین می كنم و آن حبشی همواره در پیش روی من می دوید و من از بهرش می سرودم تا گاهی كه به لشكرگاه رسیدم و آن حبشی بازگشت و از آن پس این حكایت در خدمت رشید بگذاشتم و رشید بخندید و چون سفر حج بگذاشتیم و بازگشتیم و من عدیل و هم كجاوه رشید بودم در این اثنا آن حبشی مرا بدید و گفت سوگند به خدای این مرد مغنی و سرودگر است با او گفتند آیا نسبت به برادر امیرالمؤمنین چنین می گوئی گفت آری سوگند به عظمت خداوند حی قیوم برای من سرود نموده است آنگاه مقداری ماست و خرما برای من هدیه فرستاد و من صله و جامه بدو بدادم رشید نیز او را كسوتی ببخشید مأمون از این داستان خندان شد و گفت همان صوت را بر من تغنی كن من بر وی بسرودم مأمون چندان به آن آواز مفتون شد كه به صوت دیگر رغبت نفرمود.

و نیز در آن كتاب مسطور است كه زلزل كه از جمله نوازندگان مشهور روزگار است و در فن خودش در گذشتگان و آیندگان بی نظیر بود این شعر را



[ صفحه 49]



در تغنی خود درباره ی مأمون كرد:



الا انما المأمون للناس عصمة

ممیزة بین الضلالة و الرشد



رای الله عبدالله خیر عباده

فملكه و الله اعلم بالعبد



و به این دو شعر اشارت رفته است. و دیگر در زهر الادب مسطور است كه خته بن ماسویه بگفت «علیك من الطعام بما حدت و من الشراب بما قدم» خوردنی تازه و شراب كهنه مطلوب است روزی مأمون با او گفت چه چیز نیكو است كه بعد از آشامیدن نبیذ به آن تنقل نمایند گفت شعر ابی نواس است مرادش این شعر ابی نواس بود:



الحمدلله لیس لی مثال

خمری شرابی و نقلی القبل



كنایت از اینكه هیچ آبی از شراب ناب و نقلی از بوسیدن معشوق آفتاب احتساب نیكوتر نیست. و هم در آن كتاب عقد الفرید مسطور است كه عباس همدانی در روز نوروز به مأمون نوشت:



اهدی لك الناس المراكب و الوصائف و الذهب

و هدیتی حلو القصاید و المدایح و الخطب



فاسلم سلمت علی الزمان من الحوادث و القطب



چون این اشعار از نظر مأمون بگذشت سخت پسندیده گشت و گفت هر چه در این روز برای ما هدیه فرستاده اند برای عباس بفرستید و دیگر در عقد الفرید مسطور است كه از جمله كسانی كه به شرف نفس و بعلو همت و نبالت منزلت ممتاز است طاهر بن حسین خراسانی است كه گاهی كه محمد بن زبیده برادر مأمون را بكشت و مأمون از آن بیمناك شد كه بر وی غدر و كیدی بیندیشد در خراسان بر مأمون امتناع ورزید و خلعش را ظاهر نساخت و گفت:



ایسومنی المأمون خطبة عاجز

اوما رأی بالامس رأس محمد



یوفی علی رأس الخلایق مثل ما

توفی الجبال علی رؤس القدقد



انی من القوم الذین هم هم

قتلوا اخاك و اقعدوك بمرصد



در این اشعار بجلادت و خدمات خود و قتل امین و استقرار سلطنت و خلافت



[ صفحه 50]



مأمون اشارت می كند و هم در این شعر كه از طاهر بن حسین است:



غضبت علی الدنیا فانهبت ماحوت

و اعتقبها منی باحدی المتاف



قتلت امیرالمؤمنین و انما

بقیت فناء بعده للخلائف



و قد بقیت فی ام رأسی فتكة

فاما لرشد او لرأی مخالف



و محمد بن یزید بن مسلمه در جواب او گوید:



عتبت علی الدنیا فلا كنت راضیا

فلا اعقبت الا باحدی المتالف



فمن انت او ما انت یا فقع فرقد

اذا ابت منا لم تعلق بكائف



ستعلم ما تجنی علیك و ما خبت

یداك فلا تفخر بقتل الخلائف



و هم طاهر بن الحسین گوید:



قد من الاعضاء موصول

و مدیم العتب مملول



الی آخر الابیات و محمد بن یزید جواب این اشعار را نیز بگفت و این محمد از برگزیدگان وی بود و از آن پس بدو معذرت آورد طاهر بن حسین صد هزار درهم بدو عطا كرد و منزلت و مقامش افزوده شد.